داستانک: عروسک

داستانک: عروسک

زن و شوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با همصحبت می کردند آنها هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمیکردند مگر یک چیز، یک جعبه کفش در بالایکمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن همچیزی نپرسد.
درهمه ی این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمیکرد. اما بالاخره یکروز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطعامید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع رجوع می کردندپیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. او به هر حال می خواست تا راز این جعبه كوچك را بداند پیرزن تصدیق کردکه وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید. از اوخواست تا در جعه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسکبافتنی و دسته­ای پول بالغ بر ۹۵هزار دلار پیدا کرد. پیرمرد در این بارهاز همسرش سوال کرد.
پیرزن گفت: هنگامی که ما قول و قرار ازدواجگذاشتیم مادر بزرگم به من وصیتی كرد او گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است کههیچ وقت مشاجره نکنید. او به من آموخت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم بایدساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت.تمام سعی خود را به کار برد تا اشک هایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک درجعبه بودند. از اینكه همسرش فقط دو بار در طول تمام این سال های زندگی و عشق ازاو رنجیده بود. در دلش شادمان شد.
سپس به همسرش رو کرد و گفت: عزیزم، خوب، این در مورد عروسکها بود. ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم، این پولی است که از فروش عروسک ها بدست آورده ام





:: موضوعات مرتبط: داستانک , ,
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : حسنا شکیبا
تاریخ : سه شنبه 5 آذر 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: